https://srmshq.ir/yj1pw6
آموزش در مدارس طی سالهای کرونا موضوع مهم اما کمتر پرداخته شدهای به شمار میآید. کاهش دارو، واکسیناسیون، جو حاکم بر جامعه به علت وجود ویروس کرونا و خیلی از موارد دیگر باعث شد کاهش چشمگیر کودکان بازمانده از تحصیل، آموزش و پرورش و آنچه باید در مورد دانش آموزان و معلمان به آن پرداخته شود بهدرستی دیده نشود و کمبودهای آموزش همچنان وجود داشته باشد. آنچه در سالهای اپیدمی ویروس کرونا درخصوص آموزش و یادگیری به چشم آمد قطع شدن ارتباط حضوری معلم و دانشآموز بود. سواد رسانهای آموزشی در بین معلمان و هم در بین دانش آموزان سطحی پایین داشت. علاوه بر این مسائل، عدم آموزش شبکههای اجتماعی و مخرب خواندن آنها در تمام سالهای قبل از کرونا و تشویق به کمتر استفاده کردن از شبکهها و اپلیکیشنهای مختلف توسط گروهها و حتی خود آموزش و پرورش از عوامل کاهش سواد رسانهای بوده است.
معلمان مجبور شدند خیلی سریع خود را با شرایط تطبیق دهند تا از پس آموزش مجازی به دانش آموزان برآیند. آنها دستورالعملهای کلی را فراگرفتند اما از شروع سال تحصیلی مجازی به طور فردی و تنها با شرایطی روبرو شدند که تأثیرات نهچندان خوبی را به همراه داشت. صرف کردن وقت برای آموزش، تنها و به دور از دوراندیشیهای گروهی رقم میخورد. هر معلم به تنهایی درسهای دانشآموزان را به آنها میآموزد. همیار و کمککنندهای در کنار خود ندارد و بخش بیشتری از ساعتهای خود را صرف فیلمهای آموزشی و تصحیح تکالیف دانشآموزان کرده است. دستکم معلمان مدارس غیرانتفاعی مجبور به چنین شرایطی بودند. از طرف دیگر هر دانشآموز در سالهای قبل از کرونا، در گروههایی تشکیل شده از چند نفر حضور داشت که فعالیتهای کلاسی مربوط به درسهایشان را با یکدیگر انجام میدادند. حتی اگر این گروهها به صورت فرمالیته و ظاهری هم وجود داشتند، در کمترین فایدۀ خود، ارتباطجمعی را به وجود میآورد اما در شرایط کرونا این گروهها از بین رفت و هر دانشآموز موظف شد خود به تنهایی از پس یادگیری برآید. در پس صفحات مجازی تصاویر و فیلمهای مربوط به درس را بارها و بارها ببیند. در خلال یادگیریهایش استرس و بار یاد نگرفتن را تحمل کند؛ و بخش اعظمی از این یادگیریهای تکنفره را به دوش والدین خود نیز بیندازد. این موضوع در خصوص دانشآموزانی است که به فضای مجازی دسترسی داشتند. دانش آموزان بازمانده از تحصیل، رنج نبود گوشی هوشمند و نبود آموزش را به جان خریدند و ترک تحصیل را به اجبار یه دلخواه انتخاب کردند.
وقتی معلم به تنهایی مجبور به آموزش باشد و اتاق همفکری در مدرسۀ معلم یا همترازان خود خاموش باشد، به درسهای کتاب بسنده میکند زیرا فرصتی برای فعالیتهای مفید خارج از کلاس نخواهد داشت. این شروعی برای راضی نگاه داشتن مدیر، والدین و وزارت آموزش است که منجر به اشتباه میشود. دانشآموز معلم را شخصیتی مییابد که تنها وظیفهاش درس دادن و پس گرفتن درس به صورت مجازی است. او در قبال احساسات و هویت دانشآموزانش نسبت به شرایط مجازی وظیفۀ چندانی ندارد زیرا از آنچه باید به آنها بیاموزد عقب میماند. در چنین شرایطی دانشآموز که بهتنهایی بار آموزش مجازی را به دوش میکشد دچار درگیریهای روانی و جسمی میشود. در اغلب موارد متهم به کاهلی و کجفهمی نیز برچسبی است بر او زده میشود. آنچه برای او بیش از معلمش رخ میدهد فراز و نشیبهای احساسی است. این فراز و نشیبها اگر توسط معلم یا والدین شناسایی نشوند به تربیتی خشن منجر میشود. اگر این فراز و نشیب عاطفی در سالهای اولیه خود خاموش بماند، قطعاً در سالهای آینده تبعات تلخ و گزندهای را در پی خواهد داشت. در حقیقت معلم قربانی وزارت آموزش و دانشآموزان قربانی سیستم آموزش میشوند. با شروع سال تحصیلی جدید، سازوکار و روند آموزشی مبتنی بر تجربههای سالهای کرونا هنوز هم وجود ندارد. پس از گذشت یکماه از شروع کار مدارس همچنان نظرات و شرایط ثبات یافتهای مبنی بر بازگشایی مدارس نیست. ترجیح بر اینکه معلمان و دانش آموزان همچنان به تنهایی روند آموزش را دنبال کنند، بر ابتلا به بیماری و عواقب آن ارجحتر است. رفتارشناسی در معلمان و دانش آموزان برای یافتن نقاط همدلی تقریباً وجود ندارد زیرا آنها بنا بر شرایط کرونا و آموزش مجازی تنها از پس آموزش و یادگیری از قبل تعیین شده قرار گرفتهاند. امید بر اینکه مدارس بازگشایی شوند و بدون در نظر گرفتن سالهای کرونا، مانند سالهای قبل تدریس صورت بگیرد، مانند پاک کردن مسئلهای مهم از تختهسیاه به بهانۀ حل نشدن آن است. هر معلم میبایست تجربۀ دو سال خود را با همترازان خود مطرح کند و وزارت آموزش و پرورشی دستور عملهایی مناسب بر تجربیات برای آنها بیان کند. همیار و کمکدهندهای را برای معلم در نظر گرفته شود تا با کم شدن کار معلم فرصتهایی برای آموزشهای غیر کلاسی و گفتوگو با دانشآموزان فراهم آید. چنین فرایندی میتواند موجب شود تا دانشآموزان نیز از بُعد به تنهایی آموختن بیرون آیند و گروههایی مجازی برای گفتوگوهای تجربی داشته باشند. معادلات حصارهای روانی تنها بودن درهم بشکند و حتی میتوانست در برخی موارد راهی برای کمک به بازماندگان از تحصیل نیز پیدا شود؛ اما در حال حاضر با معلمان تنها و شاگردانی تنهاتر از آنها مواجه هستیم که یافتن راهکاری مناسب برای پایان دادن به تنهایی آنها فقط نوشتن مطالب کوتاه نیست. سازوکاری مبتنی بر تجربه و تفکر لازم دارد که دستاوردهای آنها در مسیر تنهاییشان مورد واکاوی و بررسی قرار گیرد تا در دوران پساکرونا به طور شایستهتری بستر آموزش فراهم آید.
کارشناسی علوم تربیتی
https://srmshq.ir/s609ku
هنوز آن روزها را به یاد میآورم.
در خیالم خود را وکیلی تمامعیار تصور میکردم که در خدمت به مردم همتا ندارد. در تصوراتم برگه نتایج کنکور سراسری را بارها مرور میکردم و بیصبرانه منتظر آمدن نتایج بودم.
روز موعود فرا رسید، در کمال ناباوری اثری از قبولی در رشته حقوق به چشم نمیخورد. آنجا در پایین صفحه رشتهای را قبول شده بودم که حتی آنطور که باید آن را نمیشناختم و تنها به درخواست خانواده و برای خالی نبودن عریضه آن را آخرین اولویت خود قرار داده بودم.
و باز به درخواست خانواده مبنی بر اینکه در یک دانشگاه دولتی معتبر قبول شده بودم از روی بیمیلی آن رشته را ادامه دادم؛ و هنوز یک ترم را به اتمام نرسانده بودم که متوجه شدم چقدر رشته دوستداشتنی و جالبی را تقدیر ناخودآگاه برایم رقم زده است.
علوم تربیتی گرایش کودکان دبستان و پیشدبستان و این یعنی من میتوانستم به مهمترین سرمایههای یک جامعه سواد خواندن و نوشتن بیاموزم؛ و این موضوع آنقدر درخشان است که نیازی به توضیح بیشتر نمیماند.
سوادآموزی: عنوانی که شاخص برتر پیشرفت به سمت توسعهیافتگی وبرتری فرهنگی جوامع بهحساب میآید؛ و میتوان بهجرئت آن را کلید طلایی موفقیت و پیشرفت هر جامعهای دانست.
اگر میدان رقابت کشورها را صفحه شطرنجی بدانیم بیشک یکی از مهرههای اصلی و برتر این بازی سوادآموزی است.
اما آیا همه کشورها نحوه و زمان مناسب حرکت این مهره را میدانند؟ یا فقط همگی برای رقابت دور هم جمع شدند و میدان مسابقه و رقابتی را به راه انداختهاند بدون اینکه بدانند مهره برتری که در دست دارند را چگونه باید حرکت دهند!
در تمام کشورها آموزش کودکان از سن کودکی آغاز میشود و تا مقاطع بالای تحصیلی بسته به نوع تمایل فرد برای پیشرفت ادامه دارد.
اما نکتهای که مدنظر است این است که امکانات تحصیل و موفقیت برای تمام کودکان فراهم نیست. در کشور ما بسیاری از کودکان به علت فقر و شرایط مالی نامساعد و مشکلات فرهنگی امکان تحصیل و پیشرفت را ندارند؛ و گاه این کودکان را سر چهارراهها تحت عنوان کودکان کار میبینیم و یا بخشی از آنان به علت نژاد (کودکان افغانی) و یا سایر معضلات اجتماعی به هر دلیلی به مدرسه نمیروند و امکان تحصیل برایشان فراهم نیست.
بیسوادی. شاید بهعنوان یک کلمه، راحت بتوان از آن عبور کرد و بگوییم چیزی است که بسیار شاهد آن هستیم؛ اما در کنه مطلب دردی عمیق ریشه دوانده که شاید درمان نکردن آن سقوط و رکود یک کشور را رقم میزند.
در مبحث سوادآموزی مسئله دیگری که با آن روبرو هستیم، داشتن سواد یعنی در دست داشتن یک مدرک تحصیلی بدون توجه به این نکته که چه بسیار افرادی را داریم که با مدارک تحصیلی بالا اما نداشتن ذرهای خلاقیت و جسارت در پستهای مختلف شغلی کشور در حال کسب و کارند؛ و فقط برای داشتن درامد با بیمیلی روز را به شب میرسانند؛ و چه بسیار افراد بیسوادی که دارای استعدادها و خلاقیتهای برترند و به علت نداشتن مدارک تحصیلی شغل و حرفه مناسبی ندارند و بهسختی امرارمعاش میکنند. این در حالی است که اگر دسته دوم امکان تحصیل را داشتند ما جمعیتی داشتیم بزرگ و غیر قابل توصیف از افرادی خلاق و تحصیل کرده که به مراتب مثمرثمرتر از گروه اول میبودند.
پیشرفت یک کشور زمانی رخ میدهد که ما باسوادان خلاق و مبتکر داشته باشیم. زمانی که ما بتوانیم امکان تحصیل را برای همه اقشار با هر نژاد و درآمدی فراهم کنیم.
بعد از اتمام تحصیلاتم در یک مرکز غیرانتفاعی مشغول به تدریس کودکانی شدم با درامد مالی خانوادههای متوسط رو به بالا و چند سالی در آن مرکز ادامه دادم. در نظرم کودکان همه مثل همین شاگردانی بودند که میدیدم و با آنها سروکار داشتم. دانشآموزانی که خیلی کم اتفاق میافتاد که در مضیقه مالی و تحصیلی باشند؛ و با توجه به نوع مدرسه (غیرانتفاعی) اکثراً کسانی بودند که خانوادههایشان درآمد مناسبی داشتند.
سالهای تدریسم را در آن مرکز میگذراندم؛ و در اوج لذت گمان میکردم در کارم در آموزش سوادآموزی به کودکان موفق هستم.
روزی برحسب اتفاق در حالی که زبالههای منزلم را به محل جمعآوری زبالهها میبردم. دخترکی زیبا را دیدم که تا کمر در سطل زباله فرو رفته بود و چیزهایی برای خوردن جمعآوری میکرد. تبعه افغانی بود اما هوش و ذکاوت را در مقام یک معلم بهراحتی از چهرهاش میتوانستم بخوانم.
با لبخندی دخترک را به نشستن کنارم روی نیمکتی همان حوالی دعوت کردم و بعد از کمی صحبت کردن با او، از درس و مشقش پرسیدم و کودک با چشمان اشکبار پاسخ داد من را در مدرسهای نپذیرفتند و اگر هم میپذیرفتند پدرم پولی برای تحصیلم ندارد.
(آنجا بود که متوجه شدم که معلم موفقی نبودم و تمام دنیا را کلاس کوچکی میدانستم با قشری کوچک از شاگردان مرفهی که حداقل جز تحصیل در آن سن و سال کم دغدغه دیگری نداشتند.)
علیرغم میل باطنیام به علت دشواریهای زندگی کودک برای امرارمعاش خانوادهاش موفق به آموزش او نشدم. هنوز هم دخترک را گاهی از پنجره اتاقم میبینم و افسوس میخورم. هر انسانی با هر نژادی میتواند موفق باشد اگر بتوانیم فقط زمینه حرکت و پیشرفت او را فراهم کنیم. در ماجرای کودک مذکور مسائلی همچون عدم دسترسی به امکانات و رفاه حداقل مالی و نژادپرستی... را میتوان دخیل دانست در سرکوب استعدادی که میتوان بهجرئت موفقیت تحصیلی و پیشرفت را در او دید.
کشور من و بسیاری از کشورهای جهان در آرزوی برتری و پیشرفت هستند؛ اما افراد و کودکان بسیاری از این قبیل کودک را که در فقر مالی؛ و تفاوت نژادی و. به سر میبرند زیر پا میگذارند؛ و نادیده میگیرند. این در حالی است که مقام انسان به صرف انسان بودن او کافی است برای رسیدن به درجه ارزشمندی.
اگر ادعای سوادآموزی و فرهنگ را در سر میپرورانیم بهتر است گاهی به کودکان سر چهارراهها و سطلهای زباله نزدیک محل زندگیمان هم سر بزنیم. شاید مهره برتری که را که میخواهیم آنجا بیابیم!
https://srmshq.ir/jihnm6
مقدمه
سنمان کمتر که بود مسنترها اعتبار دیپلمهای قدیم را میزدند توی سر مدرک لیسانسهای جدید و میگفتند این لیسانسهها سوادشان بهمراتب کمتر دیپلمهای قدیمی ست و گویا افزایش ظرفیت پذیرش دانشگاهها و سَرسَریتر شدن درس خواندن در همه مقاطع را نشانه جالبتوجهی نمیدیدند. دانشگاه آزاد که آمد این موضوع حادتر شد و بحث مقایسه ارزش مدرک دانشگاههای دولتی و آزاد هم حسابی داغ شد و سواد دانشآموختگان مختلف سوژه مقایسه محافل شد. قضیه به همینجا ختم نشد و در سالهایی بسیاری از متمولین و نزدیکان به حاکمیت فرصت اخذ بورسیه و رهسپار شدن به کشورهای دیگر برای اخذمدرک کارشناسی ارشد و دکترا را نیز یافتند. نگاهی به مدارک تحصیلی بسیار از وزرا و نمایندگان مجلس و مدیران ارشد دولتی نشان میدهد که دانشگاههای آمریکا و انگلیس در فرایند اعطای مدارک تحصیلی نقش قابلتوجهی ایفا کردهاند.
به طور مثال بررسیها حکایت از این دارد که وزرا و دولتمردانی از جمله محمد نهاوندیان، فارغالتحصیل اقتصاد از دانشگاه جورجواشنگتن، محمدباقر نوبخت، دکترای اقتصاد از انگلستان. علی طیبنیا، دکترای اقتصاد از مدرسه اقتصاد لندن؛ محمود واعظی دکترای روابط بینالملل دانشگاه لوییزیانا، محمدجواد ظریف فارغالتحصیل رشتههای روابط بینالملل و مطالعات بینالمللی از دانشگاههای دنور و سانفرانسیسکو، محمدعلی نجفی، کارشناس ارشد موسسه فناوری ماساچوست (امآیتی)، عباس آخوندی، دکترای اقتصاد سیاسی از کالج هاووی لندن، محمدرضا نعمتزاده، فوقلیسانس مهندسی صنایع دانشگاه کالیفرنی، جعفر میلیمنفرد، وزیر پیشنهادی علوم دولت دکترای مهندسی برق از دانشگاه پاریس، حمید بهبهانی، وزیر راه دولت نهم دکترای تخصصی عمران با گرایش حملونقل و ترافیک از دانشگاه کینزول فلورید، محمد سلیمانی، وزیر ارتباطات دولت نهم فارغالتحصیل دانشگاه پیر و ماری کوری پاریس و کامران دانشجو تجربه تحصیلات نیمهتمامی در کشور انگلستان داشتهاند. همچنین کمال خرازی دکترای مدیریت آموزشی دانشگاه هیوستون آمریکا، محمدرضا عارف، فارغالتحصیل مهندسی برق از دانشگاه استنفورد، عیسی کلانتری، دکترای کشاورزی دانشگاه ایالتی آیوا آمریکا، صفدر حسینی، فارغالتحصیل دانشگاه ساسکای کانادا، احمد معتمدی، دکترای الکترونیک دانشگاه پیر و ماری کوری فرانسه و محمدحسن شریفزادگان، دکترای توسعه اقتصادی از انگلستان بودهاند. در میان وزرای فعلی نیز دکتر سید جواد ساداتینژاد وزیر جهاد کشاورزی دکترای آبخیزداری گرایش هیدرولوژی از دانشگاه دولتی مسکو دارد.
در سالهای اخیر اما دیگر بحث بر سر این بود که بیش از سواد گرایی و علمگرایی موج فزایندهای از مدرکگرایی کشور را فرا گرفته و هر ایرانی با پرداخت هزینه مورد مطالبه دانشگاههای داخلی و خارجی بسیار راحتتر از قبل میتوانند صاحب یک فقره کارشناسی ارشد و سپس دکترای رشته دلخواه شوند. این موضوع سبب شد که به ناگهان در ایران که زمانی از هر ورودی تنها عدهای معدود و درسخوانهای آن ورودی امکان راه یافتن به مقطع بالاتر را داشتند و با قبولی در مقطع ارشد و دکترا نامشان به در و دیوار دانشگاه به عنوان نخبه و صاحب آینده راه مییافت همه بهراحتی کارنامه قبولی خود در مقاطع تحصیلات تکمیلی را بهعنوان سند افتخار خود در صفحات شخصی خود در فضای مجازی منتشر کنند و پیشاپیش به مخاطب خود بفهمانند که صاحب صفحه نه یک فرد معمولی که یک دکتر است.
با این وجود حتی در سطح وزیر و وکیل مجلس نیز شائبه اخذ مدارک تقلبی نیز با وجود همه امکانات اخذ مدرک واقعی وجود داشته است. ماجرای مرحوم عوضعلی کردان وزیر کشور دولت محمود احمدی نزاد هنوز یادمان نرفته که با ادعای مدرک دکترای حقوق اساسی از دانشگاه آکسفورد بر سر پست وزارت آمد اما سرانجام با افشای جعلی بودن مدرک از سوی مجلس استیضاح و برکنار شد. طی سالهای اخیر بارها افشاگریهایی از این دست صورت گرفته است و نشان میدهد میل رسیدن به سمتهای بالای اجرایی منتهی به دست یازیدن به یک مدرک تحصیلی در حد دکترا به هر قیمتی شده است.در همین شرایط است که بسیاری از نخبگان و تحصیلکردگان کشور که از توان و استعداد قابلتوجهی برخوردار بودهاندبه هر دلیل عرصه را برای بهرهمند کردن جامعه و کشور خودشان از ظرفیتهای علمی و فنی خود مناسب ندیدهاند بهراحتی جذب کشورهای دیگر شدهاند و به خوبی خود را نشان دادهاند. فقط تصور کنید که بیش از ۶۰ درصد مدالآوران ایرانی رقابتهای علمی جهانی از کشور رفتهاند و کشور را توان و علم خود محروم نمودهاند در حالی که اگر شرایط مناسبتری در کشور برای ماندنشان وجود میداشت، بودن این افراد تأثیرات شگرفی در حوزههای مختلف بر جای میگذاشت. قاعدتاً آمار در مورد فارغالتحصیلان دانشگاههایی مانند صنعتی شریف، علم و صنعت و امیرکبیر نیز حکایت بهتری ندارد و گویی برخی دانشگاهها تنها شرایط را برای رفتن نخبگان آماده میکنند تا جای خالی این افراد روزبهروز در کشور احساس شود و برکت وجودشان به کشورهای دیگر برسد!
شاید وقت آن رسیده باشد که نگاهمان به مدرک و تحصیل و سواد متفاوت از گذشته باشد... همه نیک میدانیم که استانداردهای آموزشی در مدارس ما در چه سطحی است و واقعاً چه تعداد از دانشآموزان موفق میشوند در مقاطع تحصیلی مختلف خود و استعدادشان را به خوبی بشناسند و در مسیر درستی قرار گیرند. در دانشگاه شرایط از این هم بدتر شده است و همه به دنبال رسیدن بدون وقفه به مدارک تحصیلی هستند که سریعتر آنها را به اهداف شغلی تعریف شده در جامعه برساند. در حالی که مملکت به صورتی متوازن نیاز به فرهیختگانی در حوزههای علوم انسانی، فنی و مهندسی و علوم تجربی و به عنوان مثال پزشکی دارد مشاغلی خاص به هر دلیل بیشتر از حد و ظرفیتشان مورد توجه قرار گرفتهاند اگر کسی پزشک و مهندس در رشتههایی خاص و وکیل نشود گویی قافیه زندگی را باخته است و این یعنی سقوط ارزشهای تحصیلی و رشد متوازن پایهی علمی برای توسعه همه جانبه کشور. متأسفانه روال سالیان گذشته در سیاستگذاریهای آموزشی و جذب تحصیلکردهها و عدم نشان دادن موقعیتسازیهای افرادی که به هر دلیل گرایش به تحصیل در دانشگاه نداشته و مهارتآموزی را سرلوحه کار خود قرار دادهاند و بردن تبلیغات به سمت و سویی که دانشگاه رفتن را ولو برخلاف استعدادها و توان ذاتی کعبه آمال یک جوان ایرانی معرفی کند باعث شده است که بحث سواد و دانش نیز تحت تأثیر این موضوعات قرار گیرد و برخی افرادی در سیستم مدیریتی و علمی و برنامهریزی کشور قرار گرفتهاند که صرفاً به جهت استفاده از رانت و دوپینگ سیستماتیک امکان حضورشان بوده و نتیجه حضور آنها نیز بهراحتی قابل رؤیت است.
سوتیهای مدیریتی وبرنامهریزیهای مبتنی بر آزمون و خطاهای بسیار پرهزینه، درجا زدن در عرصه سیاستگذاری در حوزههای مختلف مثلاً آب و بورس و صنعت خودرو و دامداری و تولید محصولات کشاورزی و... و تکرار خطاهای راهبردی نتیجه رویکردهای اصلاح ناشدهای است که گویا قرار نیست به این زودیها پایانی برای آنها تصور کرد.
در سالهایی دور زمانی که در مدرسه علامه حلّی کرمان درس میخواندم و قرار بود دانشآموزانش نخبگان آینده مملکت را شکل بدهند! مدیر مدرسهای که حتی رشته علوم انسانی از آن دریغ کرده بود بالای سرمان آمد و گفت که به شما توصیه میکنم به رشته ریاضی بروید تا لااقل در یکی از رشتههای مهندسی، بختی برای قبولی داشته باشید که اگر در رقابت سخت برای قبولی در رشته پزشکی و دندانپزشکی و داروسازی کم بیاورید دیگر در این مملکت جایگاهی نخواهید داشت.
https://srmshq.ir/2nsrw0
یکی از آمارهای تأملبرانگیز در زمینه دستاوردهای انقلاب اسلامی در چهل سال گذشته رشد چشمگیر آمار باسوادان بهویژه در میان بانوان جامعه میباشد. تا پایان دهه سی شمسی این رقم کمتر از ۲۰ درصد کل جمعیت را در برمیگرفت، در ادامه علیرغم آغاز به کار نهادهایی همچون «سازمان ملی پیکار با بیسوادی» و طرحهای جنجالی مانند راهاندازی «سپاه دانش» متشکل از پسران و دختران دیپلمه و دارای تحصیلات دانشگاهی که در زمان اعزام به خدمت وظیفه، پس از گذراندن دورههای آموزشی ویژه بهعنوان معلم در روستاها و جوامع ایلیاتی فاقد نظام آموزشی رسمی کشور مشغول به کار میشدند، همچنان آمار رسمی مجموع باسوادان کشور تا سرشماری صورت گرفته در سال ۱۳۵۵ رقمی حدود ۴۸ درصد بود که این امر جدا از سیاستگذاریهای غلط سردمداران از جنبههای فرهنگی و مذهبی نیز که بسیاری از خانوادههای سنتی و متدین را به این باور رسانده بود که تحصیل در مدارس کشور بهویژه برای فرزندان دختر مناسب نیست نیز قابلتأمل میباشد، متعاقب پیروزی انقلاب اسلامی این طرز تفکر با تغییرات صورت گرفته در نظام آموزش و پرورش و تلاش در زمینه اسلامی سازی مدارس و ترغیب تمامی اقشار کشور به حضور در صحنۀ تعلیم و تربیت رنگ و بوی تازهای گرفت و روند رشد نرخ باسوادی در میهنمان به حدود ۹۰ درصد افزایش یافت. جهش خارقالعاده آمار بانوان باسواد که به بالای ۸۰ درصد رسیده است نیز از جنبههای متعدد اجتماعی بسیار مهم بوده و در این راستا کشورمان بارها بهعنوان الگویی در دو دهه اخیر برای سایر ممالک جهان سوم و در حال رشد از سوی نهاد فرهنگی سازمان ملل «یونسکو» معرفی شده است.
در این راستا رشد شگفتآور تعداد دانشجویان ورودی به دانشگاهها و مؤسسات آموزش عالی نیز در دهههای اخیر بهعنوان یکی از شاخصهای پیشرفت مطرح بوده است، این امر که از یک منظر به دلیل تمایل جوانان به کسب علم، دستیابی به مشاغل کلیدی و با درآمد بالا و ثبات اقتصادی در آینده زندگی خود قابل توجیه میباشد از دیگر سو پیامد راهاندازی و تأسیس شمار قابل توجهی از این مراکز آموزش عالی در تمامی نقاط کشور، حتی در شهرهای کوچک میباشد، امری که در ذهن مدیران وقت به لحاظ کاهش آمار مهاجرت دانشجویان از موطن خود به شهرهای بزرگ و در ادامه عدم تمایل ایشان به خدمت در مناطق کم برخوردار ضروری تشخیص داده شده بود و از طرفی جنبههای مالی قضیه نیز برای بسیاری توجیه کننده هزینههای اولیه راهاندازی و ایجاد سختافزار لازم برای این دانشگاهها و دانشکدهها میشد، این موضوع با ورود بخش خصوصی و تأسیس آموزشکدهها و دانشکدههای تحت نظارت وزارت علوم در دهه اخیر شدت بیشتری یافت. جدا از نتایج آماری در خور تحسین این فعالیت اما بیتوجهی به هشدار متخصصان در زمینه کیفیت آموزش و همچنین رشد نامتوازن نیروهای فارغالتحصیل دانشگاهی با مهارتهای پایین در قیاس با بدنه کارگری جوان و مبتکر فعال در صنعت که عملاً منجر به ایجاد شکاف قابلملاحظه مابین این دو شده و در بدترین حالت موجودیت نیروهای ماهر تکنیسین و آچار به دست را در کشور به نابودی نزدیک نمود، منجر به حضور گروه عظیمی از مهندسان و کارشناسانی شد که در باور جامعه «یقه سفید» بوده و فاقد مهارتهای فنی و تجربی میباشند. امری که به کلی در تضاد با کشورهای پیشرفته میباشد که در آنها بالاتر بودن تعداد افراد با مدرک تحصیلی کالج (معادل فوقدیپلم) در قیاس با مهندسان و افراد دارای مدرک دکترا در رشتههای غیرپزشکی کاملاً مشهود میباشد.
نگرش غلط رخ داده در کشور در قالب مدرکگرایی به یکباره جامعه را با قشر عظیمی از جوانان فارغالتحصیل روبرو ساخته که توقع برآورده شدن رؤیاهای خود را از دولت مرکزی دارند، ایشان جایگاه خود را بالاتر از حضور در رتبهها و سمتهای پایینتر یافته و حتی به قیمت بیکار ماندن، حاضر به آغاز فعالیت در مشاغل با درآمد کمتر هم نمیباشند، در این راستا خیل عظیمی از مدیران میانسال فعال در شرکتها و ادارات نیز برای عقب نیفتادن از این کاروان مدرک سازی، علیرغم وجود بخشنامههای صریح صادره مبنی بر منع حضور کارکنان مشاغل دولتی در ساعات اداری در کلاسهای درس، در قالب دانشجویان سطح بالا به صورتهای عمدتاً غیرحضوری در مقاطع تکمیلی در حال تدریس بوده و در بسیاری از مواقع نمرات دریافتی ایشان ناشی از آیندهنگری گروه اندکی از اساتید به فرصتهای آتی با توجه به موقعیت شغلی این دانشجویان ممتاز! میباشد و هیچگونه سعی و تلاش و ممارستی در این زمینه از سوی این گروه اندک دانشجویان وجود ندارد. بدعتگذاری غلط فوق منجر به ایجاد طبقۀ منحصربهفردی از مدیران در سطح کشور شده که علیرغم داشتن مدارک بالای دانشگاهی از بیسوادی مفرط در زمینه علوم روز، نوآوریها و حتی مباحث تخصصی مرتبط با شغل خود برخوردار بوده و این موضوع موجب رنجش طیف وسیعی از کارکنان تحت امرشان میگردد. تجربۀ شخصی نگارنده در زمینه حضور طولانیمدت در عرصه شرکتهای خدماترسانی و آشنایی نزدیک با بخش بزرگی از مدیران و صاحبمنصبان استانی، بیش از هر زمان دیگر عظمت خطر رخ داده از این جنبه برای کشور را در ذهنم متبادر میسازد. «یونسکو» (سازمان آموزشی، علمی، فرهنگی ملل متحد) در آخرین گزارش خود تعریف جدید و قابلتأملی از باسوادی را ارائه نموده است، به باور این سازمان فرد باسواد کسی است که علاوه بر مهارت خواندن و نوشتن، در زمینه کار با رایانه و شناخت حداقل دو زبان نیز صاحبنظر بوده و از طرف دیگر در ده جنبۀ سواد عاطفی (برقراری رابطۀ مناسب با خانواده و دوستان)، سواد ارتباطی (رعایت آداب اجتماعی و تعامل با دیگران)، سواد مالی، سواد رسانهای (تشخیص معتبر یا نامعتبر بودن رسانههای مکتوب و دیجیتال)، سواد تربیتی، سواد سلامتی (آگاهی به بیماریها و نکات مرتبط با بهداشت و سلامت خود و جامعه)، سواد نژادی و قومیتی (عدم در نظر گرفتن تبعیض مابین انسانها)، سواد بومشناختی (احترام به محیطزیست)، سواد تحلیلی (تسلط به روشهای علمی تصمیمگیری بدون تعصب و اغراض شخصی)، سواد انرژی (توجه به حفظ منابع طبیعی موجود) و سواد علمی نیز دارای تخصص و مهارت باشد. در جمعبندی نهایی این سازمان به عبارتی برمیخوریم که چکیده تمامی این تعاریف میباشد «علم با عمل معنا میشود». از این جنبه سواد و علمی که سبب تغییر در رفتار نشود به خودی خود هیچ ارزشی نخواهد داشت.
...
https://srmshq.ir/d6rhf3
در دنیای امروز و برای نسلی که در آن زندگی میکنند متأسفانه بسیاری از مفاهیم تغییر پیدا کرده است. ستودن عالم و علمآموزی و دانشاندوزی روزگاری از اهداف مهم برای زندگی جوانان بود و با گذر زمان و بسیاری از عوامل مخرّب مثل تبعیضهای اجتماعی، مالاندوزی عدهای محدود، دستیابی به ثروت از راههای آسان و نامشروع و کمرنگ شدن ارزشهای اخلاقی و اجتماعی این مهم مانند بسیاری از سجایای انسانی رفتهرفته بیارزش شده و در برخی موارد بهطور کلی از بین رفته است.
بر هیچکس پوشیده نیست که دستیابی به علم و فنآوری و دانشِ قابل تجاری شدن یکی از ابزار قدرت در جهان ثروتمند امروز است اما در کشورهای در حال توسعه و عقب افتاده به دلیل تغییر نگرش در زمینه دستیابی به ثروت از کوتاهترین مسیرها و تغییرات فرهنگی و آموزشی از بین نسل جوان در این زمینه و تا حدی برنامهریزیهای استعماری در زمینه کمرنگ نمودن ارزشها در این کشورها برای اینکه بتوانند به راحتی منابع آنها را تصاحب کرده و به غارت ببرند این ضرورت عصر اخیر به ورطه فراموشی سپرده شده است. ما شاهدیم که در این کشورها هر روز به دلیل عقبافتادگی و نادیده گرفتن علم به عنوان محور توسعه و نبود برنامههای دانشبنیان زمینهای مناسب برای واردات انواع کالاها و خدمات و بازاری برای اجناس بیکیفیت خارجی شدهاند و تا زمانی که به درآمدهای نفتی متکی هستند متأسفانه علم و تکنولوژی در اولویت آخر قرار میگیرد.
با نگاهی به آمار و ارقام ارزشافزوده و درآمدهای خالص ملی اکثر کشورهای توسعهیافته جهان میبینیم تکیه اصلی این کشورها به جای فروش نفت و مواد خام فلزی و معدنی و کشاورزی به فروش دانش فنی و تکنولوژی در زمینههای صنعت، کشاورزی، پزشکی و ... است که همین باعث شده است با کوچکترین تغییراتی در قیمت فروش مواد خام کمترین آسیب اقتصادی را متحمل میشوند و میتوانند با حداقل ریسک و با ثبات اقتصادی بیشتر به توسعه بپردازند.
ایران هم به عنوان یک کشور در حال توسعه که در سالهای اخیر فقط بر مبنای درآمدهای نفتی و با وجود تحریمهای بانکی و مالی با مشکلات عدیدهای در صادرات و فروش محصولات مواجه شده است و ما کسری بودجه را شاهدیم و به تبع آن تورم و رکود اقتصادی که فشارهای بیحدی را به اقشار ضعیف جامعه، تولیدکنندگان، صاحبان کسب و کارها وارد کرده است.
ما ناچاریم برای حرکت به سوی توسعه اقتصادی بستههای فرهنگی لازم را در سطح آموزش و پرورش از سطوح ابتدایی تا متوسطه و در آموزش عالی کشور در بین خانوادهها ایجاد کنیم.
تا زمانی که دانشمند، عالم، مخترع، هنرمند و صاحبان علم، دانش و هنر ما در مضیقههای مادی قرار دارند و تا روزی که رانتخواران، دلالان و آقازادهها منابع ملی ما را چپاول میکنند و شکاف طبقاتی بین آنها که با تلاش زندگی میکنند و کسانی که به راحتی صاحب پولها و ثروتهای باد آورده هستند وجود دارد حرکت به سمت توسعه علم و دانش به سختی و کندی انجام خواهد گرفت و هرگز نخواهیم توانست نسل امروز را قانع کنیم که به علم و دانش اهمیت قائل شوند.
در دنیا، تصمیمسازیها دانشمحور است، یعنی هیچ تصمیمگیری در حوزههای مختلف اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی و سیاسی صورت نمیگیرد مگر آنکه بر پایه توصیههای علمی دانشمندان و صاحبنظران علوم مختلف باشد. همه چیز سر جای خودش است و عالمان کرسیهای ویژه در برنامهریزی دارند در حالی که در کشورهایی مثل ایران اکثر تصمیمات مبتنی بر شرایط بحرانی و حل مُسَکنی مسائل است و هیچوقت به دنبال ریشهیابی موانع و محدودیتها نیستیم و این فرصت تصمیم درست را از سیاستمداران ما گرفته است.
قاعدتاً با تغییر نگرش در جامعه خصوصاً با شیوع بیماری کرونا و اثبات اینکه همیشه علم به درد بشریت میخورد و میتواند نجاتبخش باشد امکان خواهیم داشت از این مرداب فرهنگی که ثروت بهتر از علم است بیرون بیاییم و علم و عالم جایگاه واقعی خودش را پیدا کند گر چه راهی طولانی در پیش است.